بچه های زنبور



خانم زنبور، خیلی ناراحت بود. گوشه ای نشسته بود و وز و وز گریه می کرد. ننه زنبور از راه رسید. او که زنبور پیر و عاقلی بود، پرسید: «چی شده؟ چرا گریه می کنی؟»
خانم زنبور گفت: «بچه هایم ... بچه هایم...»
ننه زنبور گفت: «بچه هایت چی؟ حرف بزن!»
خانم زنبور گفت: «نمی دانم چه بلایی سر بچه هایم آمده است؟ مثل اینکه کسی آنها را برداشته و به جایشان این کرم ها را گذاشته است.»
ننه زنبور، به طرف کرم ها رفت و ناگهان با صدای بلندی خندید. خانم زنبور با تعجب به او نگاه کرد و پرسید: «چرا می خندی؟»
ننه زنبور گفت: «تو که حسابی مرا ترساندی. بچه هایت که اینجا هستند!»
خانم زنبور گفت: «بچه های من!»
ننه زنبور جواب داد: «بله»
خانم زنبور به طرف بچه هایش رفت و آنها را نگاه کرد. آن وقت با ناراحتی گفت: «داری سر به سرم می گذاری. اینها که کرم هستند نه بچه زنبور!»
ننه زنبور گفت: «خوب، همین کرم ها، بچه های تو هستند. بچه زنبورها، اول که به دنیا می آیند. شبیه کرم هستند اما بعد که بزرگ شدند مثل ما می شوند.»
خانم زنبور گفت: «راست می گویی؟»
ننه زنبور گفت: «البته»
خانم زنبور با خوشحالی به کرم ها نگاه کرد و گفت: «پس بچه های من کرم شده اند؟»
ننه زنبور بال هایش را تکان داد و خندید. خانم زنبور هم با خوشحالی خندید. آن وقت به طرف بچه هایش رفت تا به آنها غذا بدهد.

(بچه زنبور، اول به شکل یک کرم سفید از تخم بیرون می آید. وقتی که بزرگتر شد، مثل کرم ابریشم پیله ای به دور خودش می کشد. بچه زنبور در پیله رشد می کند و به شکل یک زنبور در می آید. آن وقت از پیله اش بیرون می آید.)