صبر ایوب
یک قصه ی قرآنی
ایوب (ع) یکی از پیامبران خدا بود. او چندین مزرعه و باغ داشت وتعداد زیادی گاو و گوسفند. حضرت ایوب به پسرانش می گفت، بگردند و اگر با فقیری یا یتیمی برخورد کردند از او دعوت کنند تا به خانه ی ایوب بیاید و با آنها غذا بخورد ایوب بنده پرهیزکاری بود و در همه حال خدا را شکر می کرد یک روز شیطان نزد مردم رفت و به آ نها گفت:«ایوب خدا را شکر می کند چون در نازونعمت است. او گرسنگی و تشنگی نکشیده تا شکر کردن یادش برود!» مردم که این سخن را شنیدند گفتند:«درست می گوید مهم آنست که در فقر و نداری هم شکر گوید.»
از قضا، گوسفندانش مردند. گاوهایش تلف شدند. مزرعه هایش خشکیدند. ÷سرانش مردند خودش هم بیمار شد. مردم او و همسر با ایمانش را از شهر بیرون کردند آنها خیلی از روزها گرسنه و تشنه بودند. اما ایوب در هر حالی خدا را شکر می کرد. او رنج های زیادی را تحمل کرد؛ اما آنقدر صبور بود که هیچ گاه لب به شکایت باز نکرد. سرانجام هم مزد صبرش را گرفت. خداوند نعمت هایی را که از او گرفته بود، دوباره به او بازگرداند؛ بچه هایش را، گاو و گوسفندانش را، سلامتی اش را. حالا صبر او معروف است. اگر کسی خیلی صبور باشد، می گویند فلانی صبر ایوب دارد.