شعر: ضریح خورشید
صحن حرم از نسیم پر بود
از پرپر یا کریم پر بود

خورشید دوباره بوسه می زد
برصورت مهربان گنبد

گنبد پر از آفتاب می شد
آهسته غم من آب می شد

رفتم طرف ضریح او باز
تا پر شوم از هوای پرواز

آنجا پر موج اشک ها بود
دل ها شکسته و دعا بود

لب ها همه حرف درد و دل داشت
با او که غریب و آشنا بود

از چشم همه گلاب می ریخت
باران رضا رضا رضا بود

دل ها همه زیر بارش اشک
مانند کبوتری رها بود

عطر گل یاس در دل من
عطر صلوات در فضا بود

با یک بغل آرزو و امید
رفتم طرف ضریح خورشید

رفتم سوی آن ضریح روشن
در نور و فرشته گم شدم من

شاعر: سید سعید هاشمی
از مجموعه : با کبوتر های گنبد
ثبت نظر
نام و نام خانوادگی :
آدرس الکترونیکی:


کانون ارتباطات و تبلیغات فرا