27 شهریور سالروز درگذشت شاعر پرآوازه ی معاصر مرحوم «سید محمد حسین بهجت تبریزی» مشهور به «شهریار» می باشد. مرحوم شهریار در سال 1285 از پدر و مادری آذری در شهر تبریز متولد شد. او اهل آذربایجان بود و به همین دلیل شعرهای زیادی به زبان ترکی آذربایجانی و همچنین زبان فارسی سروده است. از مهم ترین آثار شهریار به زبان ترکی آذربایجانی منظومه «حیدر بابایه سلام» است که در آن از اصالت و زیبایی های روستا صحبت شده و همین مسأله این شعر را در زمره یکی از اشعار جدید و بدیع قرار داده تا آنجا که تا به حال به بیش از 80 زبان زنده دنیا ترجمه شده است. علاوه بر این شهریار در قالب های دیگری مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و نیمایی اشعاری سروده است که از مهم ترین آنها می توان به غزل های «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. مرحوم شهریار ارادت ویژه ای نسبت به ائمه اطهار و به خصوص حضرت علی (ع) و در میان شعرا توجه و شیفتگی خاصی به حافظ داشت.
به پاس خدمات ماندگار مرحوم شهریار به شهر و ادب فارسی، در تقویم شمسی روز 27 شهریور که مصادف با سالروز درگذشت این شاعر گرانقدر است؛ «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری شده است.
روحش شاد و یادش گرامی.
Shiachildren نیز این روز به تمامی شاعران و دوستداران شعر و ادب فارسی تبریک می گوید.
در ادامه می توانید غزل « علی ای همای رحمت» را بخوانید.
علآآي اي هـماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فـکندي همـه سايهي همـــا را
دل اگر خــداشناسي همه در رخ علــي بين
به علــي شناختم به خــدا قســم خــدا را
به خــدا که در دو عــالم اثر از فنــا نماند
چو علــي گرفته باشد سر چشمهي بقـا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شــرار قهــر سوزد همه جـان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانهي علي زن
که نگين پادشـاهي دهد از کــرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجــائب
که علم کند به عالم شهــداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفــا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شــه ملـــک لافتــي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غبــاري به من آر توتيــا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبــا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جــان ما بگردان ره آفت قضــا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيـــام آشنــایـــي بنوازد و آشنـــا را»
ز نواي مــرغ يا حــتق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا