حسنی تو خواب و رؤیا
رفته به دور دنیا

(قسمت اول)

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، یک روز حسنی ناز و فسقلی، دست کوچولو پا کوچولو مو فرفری تصمیم گرفت بازی کند. یک بازی جدید و آسان، آموزنده و پر هیجان، آورد سه چهار تا بالش، آنها را چید دور خودش. بعد گذاشت یک کلاه روی سرش، عینک آفتابی پلاستیکی اش را به چشم زد. چشمهایش را بست، فکر کرد نشست توی هواپیما و پر زد.
حسنی کجاست؟ توی آسمون آبی
شده آقای خلبان حسابی
می خواد بره بچرخه دور دنیا
تو هم اگه دلت می خواد زود بیا
حسنی کجاست؟ تو کشور «ترکیه»
از «آنکارا» می خواد بره «سوریه»
می خواد بره زیارت یه خانم
همونکه می ده حاجتای مردم
برو زیارت خانم زینب (س)
تو هم اگر میای بشین مرتب
حسنی کجاست؟ پریده تا دور دورا
می خواد بره به قاره «اروپا»
می خواد بره به پایتخت «یونان»
به «تن» و به «تپه خدایان»
حسنی کجاست؟ تو کشور «آلمانه»
تو «بن» که پایتختشه مهمانه
از اونجا هم می خواد بره به «اتریش»
اگر میای «وین» قدم بذار پیش

-نویسنده و شعر: آزاده آشیان